یک روز دختر یا پسرت، که هر کاری تونستی برای رفاه و آرامشش کردی، میاد بهت میگه دیگه نمیخواد با شما یعنی پدر و مادرش زندگی کنه. تعجب میکنی و ناراحت میشی. فکر میکنی کجا دیگه این همه عشق بیمنت به پاش ریخته میشه، کجا هر وعده غذای گرم میگذارند جلوش، کجا غیر این خونه و کنار پدر و مادرش میتونه اینقدر امن باشه. اما میدونی؟ نه تو کم گذاشتی و نه اون ناسپاسه. یک نیازی هست به اسم استقلال که از یک سنی میاد سراغت. شاید تو قبل این که نیازت به مرز هشدار برسه ازدواج کردی و الان نمیدونی نبودش چطور میتونه خفهات کنه و از این امنترین جای دنیا بیزارت کنه. صبحهایی هست که از خواب بیدار میشی و فکر میکنی میشه روزی بیاد که اولین صورتهایی که میبینی صورتهای اهل این خونه نباشند؟ همون لحظه یادت میاد که ولی اونا با حضور تو چقدر خوشحالترند و عذاب وجدان میگیری. میدونی درستش اینه که بری اما قلبت دو پاره میشه و میری.

چند روز وقت گذاشتم برای نظافت کل خونه تا خیالم راحت باشه که خیال مامان تا چند وقت بابت نظافت خونه راحته. برای بابا اسموتی انبه و کیک هویج که خیلی دوست داره درست کردم، برای خواهرزاده پنج ساله هم کوکی پختم و کارتون جدید دانلود کردم. هنوز چمدون خودم خالی وسط اتاق بود.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

با هم، تا بهشت تتلو نیوز سیمرغ پرواز کسب و کار اينترنتي ثقلین میبد آرتی کالا طرح جابر تکتا فیلم | دانلود فیلم | دانلود سریال معایب استفاده از ظروف تفلون