آخرین باری که با یک گروه 4 نفره دوستی دورهمی داشتم فهمیدم بیشترمان دردی مشترک و به خاطرش دلی پر داریم. 3 نفرمان ازدواج نکردیم و شاید بزرگترین آرزویمان مستقل شدن و زندگی در خانهای جدا از خانواده است. شاید از دید خانوادههایمان ما دوست داریم مستقل بشویم تا راحت تر با هر کسی معاشرت کنیم، رفت و آمدمان زیر نگاه کسی نباشد و . . اما واقعیت این است که چیزی که بیش از همه در خانه پدری و مادری آزارمان میدهد این است که مشغلههایمان به رسمیت شناختهنمی شوند. آخرین نفری هستیم که برای برنامه های خانوادگی باهاش هماهنگ میشود. چرا؟ چون مشغلهها و برنامههای ما از نظر بقیه آن قدر جدی و مهم نیستند که قابل تغییر یا حتی حذف به نفع جمع نباشند. دیگر اعضای این جمع همسر یا بچه دارند و فقط یک قلم از مشغلههایشان از تمام زندگی پا در هوای یک مجرد جدیتر است. در واقع مجردها سرشان را با یک کارهایی گرم میکنند تا بالاخره ازدواج کنند و زندگیشان هدفی پیدا کند! برای همین یک روز که برای صبح تا شب برنامه ای فشرده ریختهای ناگهان خواهرت با بچهاش از راه میرسد و از تو می خواهد بچه را برای چند ساعت نگه داری تا او به کارهای مهمش برسد. البته آن هایی که مثلا کارمند هستند وضع بهتری دارند ولی اگر مثلا باید پروژهای را تا آخر هفته تحویل بدهی و تمام کار را باید توی اتاقت در خانه و پشت کامپیوتر پیش ببری، نمی توانی انتظار داشتهباشی که برای تعیین روز سفر یا مهمانی هفته الویتت را بپرسند.
وقتی خانه و زندگی من هم خانه پدری و مادری بود. همین وضع را داشتم. هنوز هم وقتی مدت طولانی پیششان میمانم وضع همین است. یادم هست آن موقعها چند بار درباره این که برای انجام کارهایم فرصت کافی ندارم چیزهایی در وبلاگم نوشته بودم. یکی از خواننده ها بهم گفت تو دوست داری تظاهر کنی که سرت شلوغ است. راست می گفت. من آن قدرها هم مشغله نداشتم که 24 ساعت برایم کم باشد. اما روال زندگی ام دست خودم نبود. نمی توانستم برنامه ریزی کنم. مدام چیزهایی پیش می آمد که تمام برنامه ریزی هایم را هیچ و پوچ میکرد. دردناکترین قسمت ماجرا هم همین است وقتی میدانی کارهایت آن قدرها هم زیاد نیست اما آخرهر هفته یا هر ماه میبینی باز هم هیچ خروجی قابل ملاحظه ای نداری.
نمیدانم هدفم از نوشتن اینها چی بوده. احتمالا هیچ مادر و پدری که دختر یا پسر مجرد داشته باشد این جا را نمی خواند. برای مجردها هم که راهکاری ندادم. شاید تنها نکته به درد بخور این باشد که بفهمیم وبلاگ نویسها یک صدم زندگیشان را هم با خوانندهایشان در میان نمیگذارند، پس این قدر بی مبالات کامنت نگذاریم.
درباره این سایت